29
دی

بیابان حیرت!

خیلی پیش امده است که در بحث با برخی از طلاب،  در بزنگاههای پرچالش بحث، به جایی میرسیم که منطقه ی اهل دل و خواص است! و پای اغیار بدانجا نمیرسد.

مشکلی با اصل وجود چنین چیزی ندارم اما وقتی مقوله ای علمی و معرفتی و بحثی شناختی را محول به آن منطقه ناشناختنی میکنند و پای استدلال را میشکنند… دیگر حرفی برای گفتن نمیماند!

اساسا آیا شناخت در آن منطقه ناشناختنی و فقط درک کردنی و حسن کردنی و «حضور یافتنی» ممکن است؟ 

اگر ممکن است چرا بیان پذیر نیست؟

و اگر بیان پذیر نیست چگونه قابل ارزیابی است؟؟

و سوال دشوارتر، اگر بیان پذیر نیست، چگونه به میان ما راه یافته است؟؟

با تمام علقه ی حسی ای که به عرفان دارم اما به نظرم عرصه عرفان همواره جولانگاه فراریان از پذیرش ضعف شناختی بشر بوده است!

وقتی از ترکیب «شناخت عرفانی» سخن گفته میشود، حس میکنم لالی برای کری قرار است آواز بخواند.

کما اینکه وقتی از «علم حضوری» انسان سخن گفته میشود، حصولِ حضور! به ذهنم می آید و بس!

آیا بشر به غیر از «حاصل» کردن معرفت راه دیگری دارد؟

 

گاهی فقط سکوت میماند.


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

 
مداحی های محرم